جدول جو
جدول جو

معنی ابوعبدالله احمد - جستجوی لغت در جدول جو

ابوعبدالله احمد
ابن یحیی بن الوزیربن سلیمان بن مهاجر، مولی قیسبه بن کلثوم السوقی، مکنی به ابوعبدالله. او از ابن کلیب و عبدالله بن وهب سماع دارد و فقیه بود از جلساء ابن وهب و عالم بشعر و ادب و اخبار و ایام ناس و انساب بود و گویدمولد وی 171 ه. ق. بوده است و در حبس ابن المدبر صاحب خراج مصر درگذشته است. و ابن المدبر برای بقیۀ خراجی او را بند کرده بود و جسد او بروز یک شنبه بیست ودو شب از شوال سال 250 گذشته بخاک کردند. و وی از مردم مصر بود. و یاقوت گوید: مسطورات فوق را ابن یونس در تاریخ مصر آورده است. (معجم الأدباء ج 2 ص 155)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله احمد
(اَ مَ)
ابن محمد بن یعقوب، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به بریدی. هندوشاه در تجارب السلف آرد که: او مردی متهور بود و شریف نفس و بلندهمت، در خدمات منتقل میشد و احوال او بعسر و یسر و عزل و تولیت منقلب میگشت تا آخر قوت نفس و علو همت او را بر آن داشت که لشکر جمع کرد و بصره و بلاد خوزستان را بگرفت و بعد از آن خواست که وزارت خلفاء کند، راضی وزارت باو داد و بعد از اندک مدتی معزول شد و وزارت بسلیمان بن حسن بن مخلد افتاد. رجوع به تجارب السلف ص 219 و تجارب الامم ج 5 ص 197، 258، 265- 267، 308، 309، 334، 335، 338، 368، 369، 394، 398، 403، 404، 409، 430، 432، 467- 470، 492، 494، 502، 504، 516، 518، 521، 523، 531، 540، 542، 544، 550، 553، 555، 557، 565، 567، 568، 571، 575 و رجوع به ابوعبدالله بریدی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ عَ دِلْ لاه)
احمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن داود ندیم و کاتب، از اصحاب امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهم االسلام، او راست: کتابی در جبال و میاه و اودیه
لغت نامه دهخدا
ابن محمد الجلاء، مکنی به ابوعبدالله. او یکی از اکابر مشایخ طریقت بشام و از اصحاب ابوتراب نخشبی و ذوالنون مصری و ابوعبید بود
لغت نامه دهخدا
ابن یحیی الجلالی، مکنی به ابوعبدالله. یکی از مشایخ متصوفه. صاحب جنیدو ابوالحسن نوری و جز آنان. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن نصر بن مالک بن هشام الخزاعی، مکنی به ابوعبدالله. مؤلف حبیب السیر آرد:در کتب علماء خجسته شیم مرقوم قلم فرخنده رقم گشته که چون واثق در مذهب اعتزال ثابت قدم بود و هرکس را که بخلق کلام ایزد تعالی اعتراف نمی نمود مخاطب و معاتب میگردانید طایفه ای از اهل سنت و جماعت در بغداد با احمد بن نصر بن مالک که در سلک اهل حدیث انتظام داشت و درزمان مأمون چند گاهی بلوازم امر معروف و نهی منکر پرداخته بود ملاقات کرده شرط متابعت بجای آورده او رابر خروج باعث گشتند و بعضی از نوکران والی بغداد و اسحاق و ابراهیم نیز دست بیعت داده احمد بن نصر با اتباع خویش مقرر ساخت که در فلان شب باید که طبل زده خروج نمائید و بحسب اتفاق طایفه ای از بیعتیان در شبی که از شراب انگوری بی شعور بودند قبل از میعاد طبل ناهنگام زدند و هوشیاران از خانه بیرون نیامدند شحنۀ بغداد آغاز تفحص و حقیقت آن امر نموده بعضی از مردم بعرض رسانیدند که عیسی حمایتی از کیفیت واقعه خبر دارد و شحنه عیسی را گرفته بعد از تهدید و تخویف از او اقرار کشید که کدام طایفه با احمد بن نصر بیعت کرده داعیۀ مخالفت نموده اند، و همان شب احمد با سایر اصحابش را گرفتند روز دیگر مقید بسامره فرستادند و واثق در مجلسی که علماء معتزله حاضر بودند او را برجوع از مذهب اهل سنت و اعتراف بخلق قرآن و عدم رؤیت ایزد تعالی جل جلاله دعوت نموده و احمد بر مذهب خود مصر بود، واثق بنفس خویش برخاست و بشمشیر عمر معدی کرب که صمصام نام داشت زخمی براحمد زد و یکی از سرهنگان سرش از تن جدا کرد و دیگری بفرمان واثق آن سر را بدارالسلام برد. (ج 1 ص 292).
در صفهالصفوه آمده: احمد بن نصر الخزاعی مکنی به ابوعبدالله از کبار علماء آمرین بمعروف است و از مالک بن انس و حمادبن زید و هشیم و جز آنان حدیث شنیده است. واثق او را در مسئلۀ قرآن امتحان کرد وی از اعتراف بخلق قرآن ابا کرد پس خلیفه وی را در روز شنبۀ غرۀ رمضان سال 231 ه. ق. در سرّمن رأی بکشت و جسد وی را در آنجا مصلوب کرد و سر او را به بغداد فرستاد و در آنجا نصب کردند و شش سال بدین حال ببود آنگاه سر و بدن اورا جمع آوردند و در جانب شرقی بغداد در مقبرۀ معروف به مالکیه بروز سه شنبۀ سه روز گذشته از شوال سال 237 دفن کردند. داود بن سلیمان گوید: پدرم مرا حکایت کرد که شنیدم احمد بن نصر الخزاعی گفت: جن زده ای را دیدم افتاده، در گوش او قرآن خواندم از جوف وی جنیّه ای مرا آواز داد که: یا اباعبدالله بخدا سوگند مرا رها کن تا این مرد را بخبه بکشم چه او قائل بخلق قرآن است.
و ابوبکر مروزی گفته از ابوعبدالله احمد بن حنبل شنیدم که ذکر احمد بن نصر کرد و گفت:رحمه الله ماکان اسخاه لقد جاد بنفسه. و ابراهیم بن اسماعیل بن خلف گفت: کان احمد بن نصر خلی فلما قتل فی المحنه و صلب رأسه اخبرت ان الرأس یقراء القرآن فمضیت و بت بقرب من الرأس مشرف علیه و کان عنده رجّاله و فرسان یحفظونه فلما هدأت العیون سمعت الرأس یقراء ’الم. أحسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون’ فاقشعر جلدی ثم رأیته بعد ذلک فی المنام و علیه السندس و الاستبرق و علی رأسه تاج فقلت ما فعل الله بک یا اخی ؟ قال غفر لی وادخلنی الجنه الاّ انی کنت مغموماً ثلاثه ایام. قلت و لم ؟ قال: کان رسول الله صلی الله علیه وسلم مر بی فلما بلغخشبتی حوّل وجهه عنی فقلت بعد ذلک یا رسول الله قتلت علی الحق او علی الباطل ؟ فقال انت علی الحق و لکن قتلک رجل من اهل بیتی فاذا بلغت الیک استحیی منک. و ابراهیم بن الحسن گوید: یکی از اصحاب ما احمد بن نصر را پس از کشته شدن بخواب دید از او پرسید: خدا با تو چه کرد؟ گفت: ما کانت الاغفوه حتی لقیت الله عزوجل، پس بخندید. رحمه الله. (صفهالصفوه جزء 2 ص 205 و 206). و رجوع بقاموس الاعلام و مجمل التواریخ و القصص ص 359 شود
لغت نامه دهخدا
ابن الحسن بن محمد بن الیمان بن الفتح الدیناری مکنی به ابوعبدالله. او مردی ادیب بود لیکن حسن خطدر او غلبه داشت. یاقوت گوید اینکه ذکر او در معجم الادباء آورده ام نظر بنیکوئی خط وی است که آنرا بغایت رسانید و ابوالوزیر ابوسعد بن عبدالرحیم در اخبار پسر احمد، عبدالجبار گوید که پدر عبدالجبار، ابوعبدالله دیناری مقدمی مکرم بود و از بسیاری تسلط او بفن خط، خط ابوعبدالله بن مقله را میساخت و این تزویر بدانگونه بود که کس تمیز اصل از مزور نمی کرد - انتهی. و باز یاقوت گوید او را پسری است ادیب مکنی به ابویعلی و موسوم به عبدالجبار که ذکر او در باب خود بیاورده ام
لغت نامه دهخدا
ابن حسن بن اسماعیل السکونی الکندی النسابه مکنی به ابوعبدالله. او از خواص مکتفی و مقتدر بود و ابوالحسن محمد بن جعفر بن النجار الکوفی در تاریخ کوفه ذکر او آورده است و گوید او در ادب از شاگردان ثعلب و ملیح المجلس و حسن الترسل و ممکّن از نفس خویش بود. و این عین لفظ ابن النجار است. و ابن النجار از ابوعبدالله و او از عبده النساب نقل کند که گفت هیچ نسابی بحقیقت از انساب عرب آگاهی نداشت تا آنگاه که او نزاریات را بگفت و با آن علمی بسیار را پیدا و آشکار کرد و من در شعر او نظر کردم ودیدم هیچکس بعرب و ایام عرب اعلم از وی نیست. ابوعبدالله گوید چون این سخن از ابن عبده شنیدم شعر کمیت راگرد کردم و آن اشعار مرا بتصنیف ایام عرب یاری داد. و یاقوت گوید من کتابی از ابوعبدالله در نام آبهای عرب دیدم و آن را نقل کردم لیکن آن نقل ناتمام ماند
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالرحمان بن نصر المالینی مکنی به ابوعبدالله. از بزرگان مشایخ هرات و از افاضل این طبقه است و زمان سلطنت سلطان محمود غزنوی را ادراک نموده و خود بزهد و ورع یگانه روزگار بوده و بتقوی و تجرید فرید زمان و او نیز از عرفائیست که جامع است مابین علوم ظاهر و باطن را و از اقران و نزدیکان شیخ عموبوده و با وی حج اسلام کرده بود و بسیاری از مشایخ مجاورین حرم را دیده و صحبت داشته و او در وعظ و نصیحت زبانی خوش و بیانی دلکش داشت همواره در تجرید و ترک دنیا سخن کردی و سخن وی را در دلها اثری تمام بودی و هر کس شنیدی تغییر حالت از برایش پیدا گشتی و او صاحب کرامت و ولایت بود از جمله کرامات که از وی نقل شده است این است: عبدالله بن محمد بن عبدالرحیم که از اصحاب وی بوده گفته است که شیخ من ابوعبدالله احمد بن نصرروزی مرا بخواست و گفت اکنون باید بمکه روی و فلان دوست من که در آنجاست بدو چنین و چنان گوئی و بیدرنگ برگردی. من چون اطاعت او را بر خود واجب و لازم می شمردم از جای برخاسته و روی بسمت مکه نمودم چون قدمی چند برداشتم خود را در مکه دیدم و آنکس را که شیخ گفته بود بنظر من درآمد پیغام بگذاردم چون وقت حج بود بخیال من گذشت که حج گذاشته سپس نزد شیخ برگردم آنشخص چون از نیت من اطلاع پیدا نمود گفت زینهار که چنین کاری نکنی که نخواهی توانست بازگشت پس مراجعت کرده گامی چند برداشتم و خود را در نزد شیخ دیدم و شرح حال در نزد وی بگفتم گفت اینگونه از مطالب را از نااهل مخفی دار که عقول و اذهان نااهلان بسی از این مطالب دوراست. نقل است وقتی یکی بنزد وی درآمد گفت یا شیخ این همه فرقۀ اسلامیّه که بزبانهای مختلف سخن کنند و هر یک بر اثبات طریقۀ خود ادله اقامت نمایند چگونه شخص تواند که بطریق مستقیم افتد و چه داند که آنچه میگویند چیست گفت اگر طریق خود واضح و روشن بودی بمجاهده و سیر و سلوک احتیاج نیفتادی و بمرشد و نماینده حاجت نبودی و قدر مرد مجاهد مجهول ماندی باید رنج و مشقت بر خود بخرد و قدم بطریق مستقیم گذارد و از طریق مستقیم انحراف نورزد تا بسرمنزل حقیقت بارگشاید و آنچه مقصود و مطلوب او است بدان برسد. وقتی او را گفتند یا شیخ ما را چیزی گوی که فایدتی بخشد گفت اگر طالب دنیا هستید در رسیدن بآن تدبیر نکنید چه داند کس که این تدبیر با تقدیر موافق است یا نه امّا تحصیل آخرت بحسن مجاهدت و خوبی عمل و اجتناب از رذایل فرا چنگ آید و آن عارف کامل روزگار زندگانی را در هرات بسرمیبرد تا در مالین که مسقطالرّأس وی بود زمان زندگیرا وداع گفت. سال وفات وی مضبوط نیست و همچنانکه ازترجمه اش مستفاد گردید مقارن بوده است با اوایل حدودمائۀ پنجم هجریّه. مولانا جامی مینویسد که قبر وی اکنون در مالین هرات مشهور و معروفست و شیخ الاسلام هروی صاحب تاریخ عرفا در اوایل حال زیاد بنزد وی رفتی و پس از وفات بزیارت قبرش همواره در اوقات مخصوص تبرک میجستی. مالین بکسر لام و یاء مثناه و نون از اعمال هرات است مشتمل بر قراء و مزارع و از آنجا تا شهر هرات دو فرسنگ راه است و اهالی آن ملک را مالان میگویند و در نسبت مالینی می آید. (نامۀ دانشوران ج 3 ص 57)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بریدی، مکنی به ابوعبدالله. از جملۀ وزرای متقی. (مجمل التواریخ و القصص ص 379)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن جعفر بن ثوابه. مکنی به ابوعبدالله. یکی از بلغاءفهماء. و تنی از ارباب اتساع در علم بلاغت. وی تا گاه مرگ تولیت دیوان رسائل داشت و پس از وی شغل او به أبواسحاق صابی دادند. ابوالحسین علی بن هشام کاتب گوید که از ابوالحسن علی بن عیسی وزیر شنیدم که به ابوعبدالله احمد بن محمد بن محمد بن جعفر بن ثوابه میگفت که هیچ گویندۀ ’اما بعد’ ی بر روی زمین نویسنده تر از جد تو نبود و پدر تو بر جدت در این فن برتری داشت و تو بر پدر خویش نیز تقدم و پیشی گرفتی. و ابوعلی محسن تنوخی گوید من ابوعبدالله بن ثوابه را به سال 409 هجری قمری هنگامی که تولیت دیوان رسائل داشت دیدم و او در حسن بیان و کتابت بنهایت بود. (معجم الادباء ج 2 ص 80)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد بن نصر جیهانی، مکنی به ابوعبدالله. وزیر نصر بن احمد بن نصر سامانی صاحب خراسان. او مردی ادیب و فاضل بود. محمد بن اسحاق ندیم ذکر او آورده و گوید: او راست از کتب: کتاب آئین. کتاب العهود للخلفاء والامراء. کتاب المسالک والممالک. کتاب الزیادات فی کتاب آئین من المقالات. و احمد بن ابی بکر کاتب این قطعه در هجاء او گفته است:
ایا رب فرعون لمّا طغی
و تاه و ابطره ما ملک
لطفت و انت اللطیف الخبیر
فأقحمته الیم ّ حتی هلک
فمابال هذا الذی لاأرا
یدور بما یشتبهه الفلک
الست علی اخذه قادراً
فخذه و قد خلص الملک لک
فقد قرب الأمر من ان یقا -
ل ذا الامر بینهما مشترک
و الاّ فلم صار یملی له
و قد لج فی غیّه و انهمک
و لن یصفو الملک مادام فیه
شریک و ان شک.
و ابیات فوق را ابوالحسن محمد بن سلیمان بن محمد درکتاب فریدالتاریخ فی اخبار خراسان آورده است و هم دیگری در قدح او گفته و ظاهراً شاعر آن لحّام است:
لا لسان لا رواء
لا بیان لا عباره
لا و لا ردّ سلام
منک الاّ باشاره
انا اهواک و لکن
أین آثار الوزاره.
و گوید: سپس السدید منصور بن نوح درگذشت و الرضی ابوالقاسم نوح بن منصور بجای او نشست و جیهانی همچنان بر وزارت باقی بود و بعد از آن در ربیعالاّخر سنۀ 367 ه. ق. وی را خلع کردند و وزارت به ابوالحسین عبدالله بن احمد عتبی دادند. و رجوع به جیهانی شود
لغت نامه دهخدا
ابن یحیی بن جلاء رملی، مکنی به ابوعبدالله. از مشاهیرعرفا و معارف طبقۀ اهل حال است. صاحب نفحات الانس اصل وی را از بغداد نوشته و پدرش از بغداد به رملۀ شام نقل کرد و در آنجا ساکن گشته زنی از خانوادۀ قدس و تقوی بخواست و آن عارف کامل در آن شهر تولد یافته و چون بمقام رشد و تمیز رسید و از علوم ظاهر بهره حاصل کرد میل بمقامات عرفان و ایقان نموده و در آن طریق قدم نهاد و بتهذیب نفس و سیر و سلوک مشغول گشته آنی از طلب ننشست تا بمنزل مقصود رسید، و وی از اجلاء مریدان شیخ ابوتراب نخشبی است و نیز با ذوالنون مصری صحبت داشته. صاحب تذکرهالاولیاء در ترجمه وی آورده که: ابوعبدالله بن جلاء مقبول و محبوب این طایفه بود و مخصوص بکلماتی رفیع و اشاراتی بدیع و در حقایق معارف ودقائق لطایف بی نظیر، شیخ ابوتراب نخشبی و ذوالنون مصری را دیده بود و صحبت شیخ جنید و ابوالحسین نوری را دریافته. صاحب نفحات الانس از شیخ الاسلام و او از ابوبکر واسطی حکایت کرده که گفت: در ایام عمر خود مردی ونیم مردی دیدم مرد تمام ابوامیّۀ ماخوری است و نیم مرد ابوعبدالله بن جلاء، پس سؤال کردند از واسطی که چگونه ابوامیه را مرد تمام و ابوعبدالله را نیم مرد خواندی ؟گفت: ابوامیه در عالم ریاضت متعهد بود که از دست پخت هیچ مخلوقی غدا نخورد: کان یأکل مما لیس للمخلوقین فیه صنع و ابوعبدالله میخورد از دست پخت مردی که او راعلی بن عبدالله قطان گفتندی. نقل است که در بدایت امر که آثار زهد و آیات وارستگی در وی ظاهر گشت از پدر ومادر تمنی کرد که مرا راه خدا آزاد کنید پدر و مادراو تمنایش بعمل آورده چنان کردند که او میخواست پس از نزد پدر و مادر بیرون رفته در صحرا بعبادت مشغول شد بعد از مدتی بازآمد بنزد پدر و مادر و او را بنزدخود بار ندادند و گفتند: چیزی را که در راه خدا دادیم دوباره پس نخواهیم گرفت. در سلسلۀ عرفا شأنی که ازبرای او ثابت کرده اند این است که سیصد رکوه دار با شیخ ابوتراب نخشبی ببادیه شدند ابوعبدالله بن جلاء و ابوعبید یسیری با او بماندند و خود حکایت کرده است که وقتی در بدایت امر با جنید در معبری ایستاده بودیم ناگاه جوانی ترسا که در نهایت جمال و کمال بود با لباس فاخر بر ما گذر کرد مرا از آن حسن و ملاحت زیاده عجب آمده بجنید گفتم: ای استاد اجل اینچنین روی بآتش دوزخ نخواهد سوخت. جنید برآشفت و گفت: این وساوس نفس است و دام شیطان که ترا باین حال بازمیدارد نه نظری از روی عبرت اگر غرض از این حال عبرت بودی اعجوبه ومخلوقات خداوند بسیار بودی در آنها باید نظر افکنی زود باشد که در عوض این نظر ترا رنجی رسد که یک چند در آن بمانی. گوید: همین که جنید برفت و من قدری از او دور شدم قرآن مرا فراموش گشت پس از یک چند توبه وزاری و استعانت از خدای بفضل او حالت اول بمن رو نمود دوباره قرآن از حفظ برخواندم اکنون چند گاه است از ترس بهیچ چیز از موجودات نمیتوانم التفات کرد که وقت عزیز را در نظر کردن باشیاء ضایع گردانم. نقل است که وقتی از وی سؤال کردند از فقر، ساعتی سر بزیر افکند و خاموش شد پس برخاست و از مجلس بیرون رفت و بازآمد و بسخن گفتن شد. سبب رفتن و آمدن را پرسیدند گفت: چهار دانگ سیم داشتم شرم کردم که از فقر سخن کنم بیرون رفته صدقه کردم و مراجعت نمودم کی توان نسبت فقر بکسی داد در حالتی که درهمی از وی بماند؟ وقتی ازاو پرسیدند که محبت چیست ؟ گفت: ما لی و للمحبه و انا ارید ان اتعلم التوبه. در ترجمه وی آورده اند که: چند روز قبل از وفات همه روزه او را خندان میدیدند تا آنکه او را جزئی مرضی طاری شده و بدان مرض درگذشت پس از وفات همچنان خندان بود طبیبی ببالینش حاضر کردند گفت: او زنده است و نمرده چون نیک تأمل کرد او را مرده یافت. سال وفاتش بدست نیامد ولی چنانکه از شرح حالاتش مستفاد گشت سال فوت او مقارن بوده است با حدود 300 ه. ق. والله تعالی اعلم. و از کلمات آن عارف کامل است که گفته: هرکه را مدح و ذم یکسان بود زاهد باشد و هرکه بر فرایض قیام نماید در اول وقت عابد باشد و هرکه همه افعال را از حق بیند موحد بود و هرکه از دنیا دل بآسانی برگیرد مورع بود و هرکه در همه احوال همت از حق جوید و از او بهیچ چیز دیگر بازننگرداو عارف بود. هم او گفته: هرکه در تقوی حرکت نکند درویشی حرام محض خورده. از او پرسیدند: تصوف چیست ؟ گفت: تصوف قعریست مجرد از اسباب. هم او گفته: تقوی شکرمعرفت است و تواضع شکر عزّت و صبر شکر مصیبت. هم اوگفته: هرکه بنفس خویش بمرتبه ای رسد زود از آن مرتبه بیفتد و هرکه را برسانند بمرتبه ای بر آن مقام ساکن گردد و هر حق که باطل با او شریک تواند بود از قسم حق بقسم باطل آید. هم او گفته قصد کردن تو برزق، ترا از حق دور کند و محتاج خلق گرداند. (نامۀ دانشوران ج 2 ص 432). و بعضی وفات او را به سال 306 گفته اند
لغت نامه دهخدا
ابن حرب زاهد نیشابوری مکنی به ابوعبدالله. او راست: کتاب الدعاء و کتاب الکسب. وفات او به سال 234 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
ابن سلیمان زبیری بصری شافعی مکنی به ابوعبدالله. او راست: تنبه فی الفروع و سترالعوره و کتاب الاماره و مسکت (کتابی غریب و لغزمانند است). وفات وی بسال 317 هجری قمری بود. و مؤلف کشف الظنون ذیل کتاب الاستخاره والاستشاره نام و نسب او را احمد بن سلیمان تبریزی شافعی مکنی به ابوعبدالله و هم متوفی در سال 317 آرد و ذیل ریاض المتعلم نامی از احمد بن سلیمان زیدی نصری متوفی سنه (بی ذکر تاریخ) می برد و شاید این سه یکتن باشند
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد بن اسحاق بن ابراهیم همدانی. مکنی به ابوعبدالله و معروف به ابن الفقیه یکی از اهل ادب. محمد بن اسحاق در کتاب خویش ذکر او آورده و گوید، او راست: کتاب البلدان نزدیک هزار ورقه واز کتب دیگران گرفته و کتاب جیهانی را یکباره بغارتیده است. و کتاب ذکر الشعراء المحدثین و البلغاء منهم و المفحمین. و شیرویه گوید: محمد بن اسحاق بن ابراهیم فقیه پدر این احمد و پدر ابوعبید الاخباری از ابراهیم بن حمید بصری و غیر او روایت کرده است و پسر وی ابوعبدالله از پدر خویش محمد بن اسحاق روایت کند. و باز شیرویه گوید: احمد بن احمد بن (؟) محمد بن اسحاق بن ابراهیم الاخباری کنیتش ابوعبدالله و لقب وی حالان و معروف به ابن الفقیه است و از پدر خود و ابراهیم بن حسین بن دیزیل و محمد بن ایوب رازی وابوعبدالله حسین بن ابی السرح اخباری و جماعتی دیگر روایت کرده و از او ابوبکر بن لال و ابوبکر بن روزنه روایت کنند. و ذکر تاریخ وفات وی نکرده است. و رجوع به ابن الفقیه و رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 63 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
حمید، او از سعد بن اوس و از او سهل بن حماد و ابوعتاب روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ابن سریع مکنی به ابوعبدالله. صحابی است. صحابی به عنوان عضوی از اولین نسل مسلمانان شناخته می شود که با پیامبر اکرم (ص) ارتباط مستقیم داشتند. این ارتباط، شامل تجربهٔ شخصی از آموزه ها، سخنان، و اعمال پیامبر بود. صحابه همزمان راویان احادیث، فرماندهان نظامی و مشاوران پیامبر بودند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَدِ لِ)
الشیخ المأمون بن منصور، مکنی به ابوعبدالله. ششمین از شرفای شعبه حسنی مراکش (1012- 1016 هجری قمری). (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص 125)
المهدی بن محمدالقائم، مکنی به ابوعبدالله. اولین از شرفاء شعبه حسنی مراکش. (955- 964 هجری قمری). (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص 125)
لغت نامه دهخدا
ابن کامل. مکنی به ابوعبدالله. به عربی شعر می گفته و مقل ّ است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا